Search This Blog

Saturday, November 6, 2010

وقتی پیمانه یکی پر بشه این جوریه!

یارو با یکی دعواش میشه بعد چاقو میزنه بعد مردم رو تهدید میکنه که اگه به فرد مضروب کمک کنن خوش رو میکشه بعد 45 دقیقه اون روی زمین جون میکنه بعد پلیس و اورژانس یه 45 دقیقه ای دیر میکنن بعد یکی این وسط کشته میشه. خب دیگه پیمونت که پر شه همه چیز دست به دست هم میده دیگه.
البته این اتفاق توی بیابونای اطراف نیافتاده ها. تو همین تهرون. بالا شهر هم بوده لامصب! سعادت آباد. میدان کاج. خدا به داد من برسه. آخه قراره برم اونجا یه کاری دارم!

خدایا کشور من را از سه آفت دروغ، خشکسالی و دشمن رها ساز!

راستی چقدر ما دروغ میگیم و چقدر راست؟
وقتی میرفتم در رو باز کنم بابام گفت اگه با من کار دارن بگو نیستش.
مامانم هم که هی میشینه پیش درو همسایه میگه معدل بچه من بیسته.
راستش من خودم هم خیلی آدم راستگویی نیستم. نمونش همین جریان دیروز که به جای اینکه برم مدرسه رفتم خیابونگردی و امروز گفتم مریض بودم و سر همه رو شیره مالیدم از ناظم مدرسه گرفته تا دکتری که به بهانه دلدرد و البته بازور التماس از یه نامه استراحت گرفتم.
دروغ جزیی از زندگی ما شده در سایه این جامعه که از صدر تا ذیل همه دارن به هم دروغ میگن.
ما خیلی وقتا به خودمون هم دروغ میگیم.
وای بر ما.